بهائیت رقص استعمار(۲)
عباس افندی 1223-1300 ه.ش ـ پیامبر دیانت بهاییت- که به نام عبدُالبهاء شناخته شدهاست – سومین پسر ارشد میرزا حسین علی است و جانشین تو محسوب میگردد. بهاءالله در وصیتنامه خود کتاب عهدی بهطور مشخص عبدالبهاء را جانشین خود اعلام میکند و پیش از درگذشتش نیز به پیروان خود اشاره کرده بود که بعد از وی باید به عبدالبهاء به عنوان رهبر جامعه و مفسرّ رسمی آثار او روی بیاورند و اینکه فرزند دیگرش میرزا محمد علی افندی بعد از عبدالبهاء ریاست فرقه را به عهده گیرد. اما عبدالبهاء به مجرد تکیه زدن بر مسند ریاست بدون دلیل محمد علی افندی را کنار گذاشته و پیروان خود را از معاشرت با او بازداشت. بهاءالله از القابی همچون «سرکار آقا»، «غصن اعظم» (بزرگترین شاخه)، «سِرالله» (راز خدا) و نور چشم برای اشاره به عبدالبهاء استفاده کردهاست. شوقی افندی جایگاه عبدالبهاء را به عنوان سومین شخصیت محوری بهائی (بعد از باب و بهاءالله) میداند و با عبارتی همچون «مرکز و محور» عهد و میثاق بهاءالله، مفسّر رسمی کلام بهاءالله، جلوهٔ تمامی آرمانها و ایدهآلهای بهائی و معمار نظم جهانی بهاءالله او را معرفی میکند. عبدالبهاء همیشه اصرار داشت که مقام او فقط بندگی و خدمت به پدرش است و همواره بهائیان را از تجلیل و تحسین مقام خود بازمیداشت. او در دورانی که ادارهٔ جامعهٔ بهائی را بر عهده داشت (۱۸۹۲–۱۹۲۱) لقب عبدالبهاء را برای خود برگزیده بود و امروزه نیز اغلب با این نام شناخته میشود.
تولد و کودکی
عبدالبهاء پسر ارشد بهاءالله،در پنجم جمادیالاولی سال ۱۲۶۰ هجری قمری مطابق با ۲۳ مه ۱۸۴۴ (در همان شبی که باب اعلان امر کرده بود در تهران متولد شد و نام عباس افندی بر او گذاشتند. کودکی او همزمان با سالهای پرفراز و نشیب جنبش بابی بود. عبدالبهاء دربارهٔ دوران کودکی خود میگوید: ما در تهران همه نوع اسباب آسایش و زندگانی داشتیم ولی در یک روز همه را غارت نمودند. دستگیری پدرش- بهاءالله- در سال ۱۸۵۲ و سپس تبعید به همراه او به عراق ضربات سختی به عبدالبهاء که در آن هنگام کودک بود وارد ساخت. وی در مسیر بغداد از شدّت سرما دچار سرمازدگی شد. او که به پدر بسیار تعلق خاطر داشت از دوران نوجوانی مسئولیت امور خانواده را به عهده گرفت و به عنوان یکی از منشیهای پدرش نیز عمل میکرد.
تبعید
او از ۹ سالگی و از زمان تبعید بهاءالله برای دومین بار به بغداد، در زمستان ۱۸۵۳ در همهٔ تبعیدها، همراه پدر بودهاست.
تا سال ۱۸۶۳، به مدت ۱۰ سال در بغداد، ۴ ماه در قسطنطنیه (استانبول کنونی)، نزدیک ۵ سال در ادرنه و تا سال ۱۹۰۸ در عکا.
در دوران عکّا (پس از سال ۱۸۶۸) عبدالبهاء عهدهدار رسیدگی به امور جامعهٔ پیروان بهاءالله و مسئول مراودات با مقامات دولت عثمانی بود. با تثبیت شرایط عکّا، وی همچنین فعالیت در حوزهٔ اندیشه را شروع کرد. اگرچه وی امکان تحصیل در مکتب خانههای آن دوران را نداشت ولی به دلیل دانش و تدبیری که داشت، به چهرهای شناختهشده و مورد احترام مقامات عثمانی و اصلاحطلبان برجسته تبدیل شد. وی در سال ۱۸۷۳در دوران زندان در بیت عبود در قلعهٔ عکا با فاطمه دختر میرزا محمدعلی نهری اصفهانی که به «منیره» موسوم شد، ازدواج کرد و حاصل این ازدواج، چهار دختر از جمله ضیائیه مادر شوقی افندی بود. در این دوران دو کتاب نوشت. یکی رسالهٔ مدنیّه (در سال ۱۸۷۵) و دیگری روایتی تاریخی از سالهای اولیهٔ تاریخ بابی و بهائی با نام مقالهٔ شخص سیاح در حدود سال ۱۸۸۶. هر دو این کتابها، بدون ذکر نام نویسنده، در دوران بهاءالله به چاپ رسیدند.
عبدالبهاء تا سال ۱۹۰۸ میلادی به خاطر گزارشهای عدهای از مخالفان، به دستور امپراتور عثمانی، سلطان عبدالحمید در عکا زندانی بود. اگرچه وی یک زندانی بود، ولی به تدریج در نظر افراد محلی به فردی برجسته تبدیل شد. به فقرا رسیدگی میکرد و جمعهها در نماز جماعت حاضر میشددر ماه رمضان، ماهی که مسلمانان در آن روزه میگیرند، وی و دیگر بهائیان با وسواس زیاد در آنجا به مانند مسلمانان به خاطر صلح و جلوگیری از نسبت بدعت از طرف جامعه، رعایت این ماه را میکردند.
سفر به مصر، اروپا و آمریکا
از مهمترین رویدادهای زندگی عبدالبهاء، سفر او به اروپا و آمریکا بود. بعد از خلع عبدالحمید از سلطنت و انقلاب ترک جوان و انقراض امپراتوری عثمانی موجب گردید که عبدالبهاء در سال ۱۹۰۸ در دوران کهولت از زندان و تبعید رهایی یابد و محدودیتهای او برطرف شد بعد از آزادی از زندان و موفقیت در اتمام ساختمان مقام اعلی، مقبره باب، عبدالبهاء تصمیم به سفر و رساندن ابلاغ پیام بهاءالله به اروپا و آمریکا گرفت. او به دعوت بهاییان اروپا و آمریکا از فلسطین به مصر و از آنجا به اروپا و یک بار هم به آمریکا رفت. این سفر از آن جهت اهمیت دارد که نقطه عطفی در ماهیت آیین بهایی محسوب می شود. قبل از این آیین بهایی بیشتر به عنوان یک انشعاب از اسلام بروز کرده بود و حتس عبدالبهاء در برخی مواضع در بلاد عثمانی خود را شاخه ای از متصوفه شناسانده بود. او به دعوت بهائیان غرب به یک مسافرت سه ساله (۱۹۱۳–۱۹۱۱) به مصر، اروپا و آمریکای شمالی رفت. در جریان این سفرها عبدالبهاء در مجامع فراوانی به سخنرانی و تبلیغ دین بهایی پرداخت.[۳] در آمریکای شمالی به حدود ۴۵ شهر در ایالات متحده و کانادا سفر کرد. در این سفر حدود ۳۷۳ سخنرانی داشت و جمعاً حدود ۹۳ هزار نفر مخاطب وی قرار گرفتند. عبدالبهاء در اروپا و آمریکا به نام پیامبر صلح معروف شد. مطبوعات آن زمان، اغلب او را «پیامبر ایرانی» مینامیدند. عدهای از صاحبنامان غرب چون الکساندر گراهام بل مخترع تلفن، پرزیدنت روزولت رئیسجمهور سابق ایالات متحده آمریکا و آدمیرال پری کاشف قطب جنوب در این اسفار با وی دیدار کردند.
سخنرانیهای عبدالبهاء در کتابی به نام مجموعه خطابات در سال ۱۹۲۰ در مصر چاپ شد.
در لندن در مصاحبه با مدیر روزنامه تیاسفیها چنین میگوید:
هرکس به وحدت بشر خدمت کند در درگاه احدیت مقبول است… حضرت موسی خدمت به وحدت انسانی نمود، حضرت مسیح وحدت عالم انسانی تأسیس کرد، حضرت محمد اعلان وحدت انسانی نمود… بهاءالله تجدید تعالیم انبیاء فرمود… برای شما تأییدات الهیه میطلبم.
در روز خداحافظی در لندن چنین میگوید:
از تقالید دست بردارید دین باید سبب الفت و محبت باشد. اگر سبب عداوت گردد عدم دین به از وجود آن است.
عبدالبهاء، در این سفر سه ساله خود آنچه بهاییان به عنوان تعالیم دوازده گانه میشناسند، مدون معرفی نمود و تعالیم باب و بهاء را با آنچه در قرن نوزدهم در غرب، خصوصا روشنگری و مدرنیسم و امانیسم متداول بود، هماهنگ نمود و البته برداشتهای بسیاری نیز از تفکرات وارد اندیشه های پدرش کرد.
عبدالبهاء،این تعالیم را از ابتکارات پدرش قلمداد می کرد و در مواضع گوناگون گفته بود که پیش از او چنین تعالیمی وجود نداشته است (عبدالبهاء، خطابات، ص۱۹۱). در حالی که برخی از آنها در ادیان گذشته و مکتبهای فکری موجود، وجود داشته است و برخی دیگر اساساً مورد قبول عقل سلیم نیست.